عاشقم، عشق من خدای من است


دل من عرش دلربای من است

من ادافهم شاهد هنرم


جلوه های وی از برای من است

نیک و بد را برهنه تر نگرد


چشم جانی که آشنای من است

صوت بال فرشته نیست چنین


گوش کن، گوش کن؛ صدای من است

خیزد از دل به دل نشیند و بس


آرزو بال ناله های من است

فکر اهریمنی غبار رهم


هوس دوزخی بلای من است

لیک نازم به عشق و پاکی عشق


که در این ورطه رهنمای من است

دل و جان در ادای خدمت او


هر دو همکار باوفای من است

چرخ؛ بگذر ز فکر بندگیم


که اسیران تو سوای من است

سر تسلیم نه به پای دلم


که بقای تو در بقای من است

کابل، ۲/١۰/١۳۴١